آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم


ن و القلم و ما يسطرون (1)
ما اءنت بنعمة ربك بمجنون (2)
و إ ن لك لا جرا غير ممنون (3)
و إ نك لعلى خلق عظيم (4)
فستبصر و يبصرون (5)
باءييكم المفتون (6)
إ ن ربك هو اءعلم بمن ضل عن سبيله و هو اءعلم بالمهتدين (7)


ترجمه :

نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ن ، سوگند به قلم ، و آنچه را با قلم مى نويسند
2 - به بركت نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى .
3 - و براى تو اجر و پاداشى عظيم و هميشگى است .
4 - و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى .
5 - و به زودى تو مى بينى و آنها نيز مى بينند.
6 - كه كداميك از شما مجنون هستيد.
7 - پـروردگـار تـو بـهـتـر از هـر كـس مـى دانـد چـه كـسى از راه او گمراه شده ، و هدايت يافتگان را نيز بهتر مى شناسد.
تفسير
عجب اخلاق برجسته اى دارى !
اين سوره تنها سورهاى است كه با حرف مقطع (ن ) آغاز شده است ، مى فرمايد: (ن )
و دربـاره تـفـسـيـر حـروف مـقـطـعـه بـارهـا مـخـصـوصـا در آغـاز سـوره (بـقـره ))، و (آل عـمـران ) و (اعـراف ) (جـلد 1 - 2 - 6) بـحث كرده ايم ، چيزى كه در اينجا بايد بـيـفـزائيـم اين است كه بعضى در اينجا (ن ) را مخفف كلمه (رحمان ) و اشاره به آن دانـسـته اند و بعضى آن را به معنى (لوح ) يا به معنى (دوات ) و يا (نهرى ) در بهشت تفسير كرده اند، ولى هيچيك از اين تفسيرها قرينه و شاهد روشنى ندارد.
بـنـابـراين تفسير اين حرف مقطع از تفسير كل حروف مقطعه كه در بالا اشاره كرديم جدا نيست .
سـپـس بـه دو مـوضـوع از مـهـمـتـرين مسائل زندگى بشر سوگند ياد كرده ، مى افزايد: سوگند به (قلم ) و آنچه را با قلم مى نويسند:) (و القلم و ما يسطرون ).
چه سوگند عجيبى ؟ در واقع آنچه به آن در اينجا سوگند ياد شده است
ظاهرا موضوع كوچكى است : يك قطعه نى ، و يا چيزى شبيه به آن ، و كمى ماده سياه رنگ ، و سپس سطورى كه بر صفحه كاغذ ناچيز رقم زده مى شود.
اما در واقع اين همان چيزى است كه سرچشمه پيدايش تمام تمدنهاى انسانى ، و پيشرفت و تـكـامـل عـلوم ، و بـيـدارى انـديـشـه هـا و افـكـار، و شـكـل گـرفـتـن مـذهـبها، و سرچشمه هدايت و آگاهى بشر است ، تا آنجا كه دوران زندگى بـشـر را بـه دو دوران تـقـسـيـم مـى كـنـد (دوران تـاريـخ ) و (دوران قـبـل از تـاريـخ )، دوران تـاريـخ بـشـر از زمانى شروع مى شود كه خط اختراع شد، و انسان توانست ماجراى زندگى خود را بر صفحات نقش كند، و يا به تعبير ديگر دورانى است كه انسان دست به قلم گرديد، و از او (ما يسطرون ) يادگار ماند.
عـظـمـت ايـن سـوگـنـد هنگامى آشكارتر مى شود كه توجه داشته باشيم آن روزى كه اين آيات نازل گشت ، نويسنده و ارباب قلمى در آن محيط وجود نداشت ، و اگر كسانى مختصر سـواد خـوانـدن و نـوشـتـن را داشـتـنـد تـعـداد آنـهـا در كل سرزمين مكه كه مركز عبادى و سياسى و اقتصادى حجاز بود به بيست نفر نمى رسيد، آرى سوگند به قلم ياد كردن در چنين محيطى عظمت خاصى دارد.
و جـالب ايـنـكـه : در نـخـستين آياتى كه در (جبل النور) و غار (حرا) بر قلب پاك پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد نيز به مقام والاى قلم اشاره شده ، آنجا كـه مـى فرمايد: اقراء باسم ربك الذى خلق - خلق الانسان من علق - اقراء و ربك الاكرم - الذى علم بالقلم - علم الانسان ما لم يعلم :
(بخوان به نام پروردگارت كه مخلوقات را آفريد، و انسان را از خون بسته اى ايجاد كرد، بخوان به نام پروردگار بزرگت ، هم او كه انسان را به وسيله (قلم ) تعليم داد، و آنچه را نمى دانست به او آموخت ) (سوره علق 1 - 5).
و از همه جالبتر اينكه : همه اين سخنان از زبان كسى تراوش مى كند
كـه خـودش درس نـخـوانـده بـود، و هـرگـز بـه مـكـتـب نـرفـت و خـط نـنـوشـت ، و ايـن هـم دليل بر آن است كه چيزى جز وحى آسمانى نيست .
بـعـضـى از مفسران (قلم ) را در اينجا به قلمى تفسير كرده اند كه فرشتگان بزرگ خـدا وحـى آسـمـانـى را بـا آن مـى نـويـسـنـد، و يـا نـامـه اعـمـال آدمـيـان را بـا آن رقـم مى زنند، ولى مسلما آيه مفهوم گسترده اى دارد كه اين تفسير بيان يكى از مصداقهاى آن است ، همانگونه كه (ما يسطرون ) نيز مفهوم وسيعى دارد، و تـمام آنچه را در طريق هدايت و تكامل فكرى و اخلاقى و عملى بشر به رشته تحرير مى آورنـد شـامـل مـى شـود و مـنـحـصـر بـه وحـى آسـمـانـى يـا اعمال انسانها نيست .
سـپـس بـه چيزى كه سوگند براى آن ياد شده پرداخته ، مى فرمايد: (به بركت نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى ) (ما انت بنعمة ربك بمجنون )
آنها كه اين نسبت ناروا را به تو مى زنند كوردلانى هستند كه اينهمه نعمت الهى را درباره تـو نمى نگرند، نعمت عقل و درايت سرشار، نعمت امانت و صدق و راستى و نعمت علم و دانش آشكار، و نبوت و مقام عصمت .
ديوانه آنها هستند كه مظهر عقل كل را متهم به جنون مى كنند، و
رهبر و راهنماى انسانها را با اين نسبت ناروا از خود دور مى سازند.
و بـه دنـبـال آن مـى افزايد: (براى تو اجر عظيم و هميشگى است ) (و ان لك لاجرا غير ممنون ).
چـرا چـنـيـن پـاداشـى نـداشـته باشى ؟ در حالى كه در برابر اين تهمتهاى زشت و ناروا اسـتقامت مى كنى ، و براى آنها آرزوى هدايت و نجات دارى ، و هرگز از تلاش و كوشش در اين راه خسته نمى شوى .
(ممنون ) از ماده (من ) به معنى (قطع ) آمده است ، يعنى اجر و پاداشى كه هرگز قـطـع نـمـى شود و دائما باقى است بعضى گفته اند ريشه اين معنى از منت گرفته شده زيرا منت باعث قطع نعمت است .
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد مـنـظـور از غـيـر مـمـنـون ايـن اسـت كـه خـداونـد در مـقـابـل ايـن اجـر عـظـيـم هـرگـز بـر تـو مـنـت نـمـى گـذارد ولى تـفـسـيـر اول مناسبتر است .
آيـه بـعـد در توصيف ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد: (تو صاحب اخلاق عظيم و برجسته اى هستى ) (و انك لعلى خلق عظيم ).
اخلاقى كه عقل در آن حيران است لطف و محبتى بى نظير، صفا و صميميتى بى مانند، صبر و استقامت و تحمل و حوصله اى توصيف ناپذير.
اگر مردم را به بندگى خدا دعوت مى كنى تو خود بيش از همه عبادت مى نمائى ، و اگر از كار بد بازمى دارى تو قبل از همه خوددارى مى كنى آزارت مى كنند و تو اندرز مى دهى ، ناسزايت مى گويند و براى آنها دعا مى كنى ، بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند و تو براى هدايت آنها
دست به درگاه خدا برمى دارى .
آرى تو كانون محبت و عواطف و سرچشمه رحمتى .
(خـلق ) از مـاده (خـلقـت ) بـه معنى صفاتى است كه از انسان جدا نمى شود و همچون خلقت و آفرينش انسان مى گردد.
بـعـضى از مفسران خلق عظيم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به (صبر در راه حـق ، و گـسـتـردگـى بـذل و بـخـشـش ، و تـدبـيـر امـور، و رفـق و مـدارا، و تـحـمـل سختيها در مسير دعوت به سوى خدا، و عفو و گذشت ، و جهاد در راه پروردگار، و ترك حسد و حرص ) تفسير كرده اند، ولى گرچه همه اين صفات در پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، ولى (خلق عظيم ) او منحصر به اينها نبود.
در بعضى از تفاسير نيز (خلق عظيم ) به قرآن يا آئين اسلام تفسير شده است كه مى تـوانـد از مـصـاديـق مـفـهـوم وسـيـع فـوق بـاشـد، و بـه هـر حـال وجـود ايـن خـلق عـظـيـم در پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) دليل بارزى بر عقل و درايت آن حضرت و نفى نسبتهاى دشمنان بود.
و بـه دنـبال آن مى افزايد: (به زودى تو مى بينى و آنها نيز مى بينند) (فستبصر و يبصرون ).
(كه كداميك از شما مجنون هستيد)؟! (بايكم المفتون ).
(مـفـتـون ) اسـم مـفـعول از (فتنه ) به معنى ابتلاء، و در اينجا به معنى ابتلاى به جنون است .
آرى آنـها امروز اين نسبت ناروا را به تو مى دهند تا بندگان خدا را از تو دور كنند، ولى مـردم عـقـل و شعور دارند، تدريجا به تعليمات و سخنان تو آگاهى مى يابند، آنگاه اين مـساءله روشن مى شود كه اين تعليمات برجسته از سوى خداوند بزرگ بر قلب پاك و نـورانـى تـو نـازل شـده ، و خـداونـد سـهـم عـظـيـمـى از عقل و علم به تو بخشيده .
حـركـتـها و موضعگيريهاى تو در آينده و پيشرفت و نفوذ سريع اسلام در سايه آن ، نيز نـشـان خواهد داد كه تو منبع بزرگ عقل و درايتى ، ديوانه خفاشانى هستند كه با نور اين آفتاب به ستيز برخاستند.
و البته در قيامت اين حقايق باز هم روشنتر و آشكارتر خواهد شد.
بـاز بـراى تـاءكـيـد بيشتر مى فرمايد: پروردگار تو به كسى كه از طريق او گمراه شـده آگـاهـتـر اسـت ، و او هـدايـت يـافـتـگـان را بـهـتـر مـى شـناسند) (ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ).
چـرا كـه راه راه او اسـت ، و او بـهتر از هر كس راه خود را مى شناسد، و به اين ترتيب به پـيـامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) اطمينان بيشتر مى دهد كه او در مسير هدايت و دشمنانش در مسير ضلالتند.
در حـديـث مـسـتـنـدى آمـده اسـت هـنـگـامى كه قريش ديدند پيامبر على (عليه السلام ) را بر ديـگـران مقدم مى شمرد و بزرگ مى دارد به مذمت على (عليه السلام ) پرداختند، و گفتند: مـحـمـد مـفـتـون او شـده اسـت ، ايـنـجـا بـود كـه خـداونـد (ن و القـلم ) را نازل كرد و به آن سوگند ياد نمود كه اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) تو مفتون و مجنون نيستى - تا آنجا كه فرمود - خداوند مى داند كسانى را كه گمراه شده اند اشاره به جماعت قريش كه اين سخنان را مى گفتند، و خداوند هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد
اشاره به على (عليه السلام ).
نكته ها:
1 - نقش قلم در حيات انسانها
از مـهـمـترين رويدادهاى زندگى بشر - چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم - پيدايش خط، و راه افـتـادن قـلم بـر صـفـحـه كـاغـذهـا يـا سـنگها بود، و همان بود كه دوران تاريخ را از ما قبل از تاريخ جدا كرد.
گـردش نـيـش قـلم بر صفحه كاغذ، سرنوشت بشر را رقم مى زند، لذا پيروزى و شكست جوامع انسانى به نوك قلمها بسته است .
(قـلم ) حـافـظ عـلوم و دانـشـهـا، پـاسـدار افـكـار انـديـشـمـنـدان ، حـلقـه اتصال فكرى علما، و پل ارتباطى گذشته و آينده بشر است ، و حتى ارتباط آسمان و زمين نيز از طريق لوح و قلم حاصل شده است !
قـلم انـسـانـهـائى را كـه جدا از هم ، از نظر زمان و مكان ، زندگى مى كنند پيوند مى دهد، گـوئى هـمـه مـتـفـكـران بـشـر را در تمام طول تاريخ ، و در تمام صفحه روى زمين در يك كتابخانه بزرگ جمع مى بينى !
(قـلم ) رازدار بـشـر، و خـزانـه دار علوم ، و جمع آورى كننده تجربيات قرون و اعصار اسـت ، و اگـر قـرآن بـه آن سـوگـنـد يـاد مـى كـنـد بـه هـمـيـن دليل است زيرا هميشه سوگند به يك امر بسيار عظيم و پرارزش ياد مى شود.
و البـته (قلم ) وسيله اى است براى (ما يسطرون ) و نوشته ها كه قرآن به هر دو سـوگـنـد يـاد كـرده اسـت ، هـم بـه (ابـزار) و هـم بـه (محصول ) ابزار.
در بـعـضـى از روايـات آمده است كه (ان اول ما خلق الله القلم ) (نخستين چيزى را كه خدا آفريد قلم بود).
ايـن حـديـث را مـحـدثـان شـيـعـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل كرده اند و در كتب اهل سنت به عنوان يك خبر معروف نيز آمده است .
و در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت : اول ما خلق الله تعالى جوهرة ) (نخستين چيزى را كه خدا آفريد گوهرى بود)
و در بـعـضـى از اخـبـار نـيـز آمـده اسـت : (ان اول مـا خـلق الله العقل ) (نخستين چيزى را كه خدا آفريد عقل و خرد بود).
تـوجـه بـه پـيـونـد ويـژه اى كـه در مـيـان (گـوهـر) و (قـلم ) و (عقل ) است مفهوم (اول بودن ) همه آنها را روشن مى كند.
در ذيـل حـديـثـى كـه در بـالا از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل كـرديـم آمده است كه خداوند بعد از آفرينش قلم به او فرمود: بنويس ! و او آنچه را بوده و خواهد بود تا روز قيامت نوشت !
گرچه قلم در اين روايت اشاره به قلم تقدير و قضا و قدر است ، ولى هر چه هست نقش قلم را در سرنوشت بشر و مقدرات او روشن مى سازد.
پـيـشـوايـان اسـلام در احاديث متعددى به ياران خود تاءكيد مى كردند كه به حافظه خود قناعت نكنند، و احاديث اسلامى و علوم الهى را به رشته تحرير درآورند، و براى آيندگان به يادگار بگذارند.
بـعـضـى از دانـشمندان گفته اند: البيان بيانان : بيان اللسان ، و بيان البنان و بيان اللسان تدرسه الاعوام ، و بيان الاقلام باق على مر الايام !
(بـيـان دو گـونه است : بيان زبان ، و بيان قلم ، بيان زبان با گذشت زمان كهنه مى شود و از بين مى رود، ولى بيان قلمها تا ابد باقى است )!
و نـيـز گـفته اند: (ان قوام امور الدين و الدنيا بشيئين القلم و السيف و السيف تحت القلم : (پـايه امور دين و دنيا بر دو چيز است : (قلم ) و (شمشير) و شمشير زير پوشش قلم قرار دارد)!
همين معنى را بعضى از شعراى عرب چنين به نظم آورده :

كذا قضى الله للاقلام مذ بريت

ان السيوف لها مذ ارهفت خدم !


(خـداونـد ايـنـگـونـه براى قلم از آن روز كه تراشيده شد مقدر كرده است كه شمشيرهاى تـيـز خـدمـتـگـزار آن باشند)! (اين تعبير اشاره لطيفى است به تراشيدن قلم به وسيله چاقو و قرار گرفتن تيغهاى تيز در خدمت قلم از آغاز كار).
شاعر ديگرى با استناد به آيات مورد بحث در اين زمينه مى گويد:

اذا اقسم الابطال يوما بسيفهم

و عدوه مما يجلب المجد و الكرم

كفى قلم الكتاب فخرا و رفعة

مدى الدهر ان الله اقسم بالقلم !


(آن روز كه جنگجويان قهرمان به شمشيرهاى خود سوگند ياد كنند.
و آن را اسباب بزرگى و افتخار بشمرند.
بـراى قـلم نـويـسـنـدگـان هـمـيـن افتخار و سربلندى در تمام دوران جهان بس كه خداوند سوگند به قلم ياد كرده است (و نه به شمشير)).
و راسـتـى چـنـيـن اسـت چـرا كـه پيروزيهاى نظامى اگر از ناحيه فرهنگ نيرومندى تضمين نـگـردد هرگز پايدار نخواهد بود، مغولها در تاريخ ايران بزرگترين پيروزى را كسب كـردنـد ولى چـون مـلت بـى فـرهـنـگـى بـودنـد بـه زودى در فـرهـنـگ اسـلام و ايـران حل شدند و مسير خود را تغيير دادند.
گرچه اين بحث بسيار دامنه دار است ولى براى اينكه از روش تفسيرى خارج نشويم سخن را با حديث بسيار پرمعنائى از پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اين زمينه پايان مى دهيم :
ثـلاث تـخرق الحجب ، و تنتهى الى ما بين يدى الله : صرير اقلام العلماء، و وطى اقدام المجاهدين ، و صوت مغازل المحصنات : (سه صدا است كه حجابها را پاره مى كند و به پيشگاه با عظمت خدا مى رسد: صداى گردش قلمهاى دانشمندان به هنگام نوشتن ، و صداى قدمهاى مجاهدان در ميدان جهاد، و صداى چرخ نخريسى زنان پاكدامن )!
البـتـه تـمـام آنچه گفته شد درباره قلمهائى است كه در مسير حق و عدالت ، و در صراط مستقيم ، گردش مى كند، اما قلمهاى مسموم و گمراه كننده بزرگترين بلا، و عظيمترين خطر براى جوامع انسانى محسوب مى شود.
2 - نمونه اى از اخلاق پيامبر (ص )
پيروزى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) هر چند با تاءييد و امداد الهى بود، ولى عوامل زيادى از نظر ظاهر داشت كه يكى از مهمترين آنها جاذبه اخلاقى پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـود. آنچنان صفات عالى انسانى و مكارم اخلاق در او جمع بود كه دشمنان سرسخت را تحت تاثير قرار مى داد، و به تسليم وادار مى كرد، و دوستان را سخت مجذوب مى ساخت .
بـلكـه اگـر ايـن را مـعـجـزه اخـلاقـى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بناميم اغراق نـگـفته ايم ، چنانكه نمونه اى از اين معجزه اخلاقى در فتح مكه نمايان گشت : هنگامى كه مشركان خونخوار و جنايت پيشه كه ساليان دراز هر چه در توان داشتند بر ضد اسلام و شـخـص پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـه كـار گـرفـتـنـد، در چنگال مسلمين گرفتار شدند، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر خلاف تمام مـحـاسـبـات دوستان و دشمنان فرمان عفو عمومى آنها را صادر كرد، و تمام جنايات آنها را بـه دسـت فـرامـوشـى سـپـرد، و هـمـيـن سـبـب شـد كـه به مصداق (يدخلون فى دين الله افواجا) فوج فوج مسلمان شوند.
دربـاره حـسـن خـلق پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و عفو و گذشت و عطوفت و مـهـربـانـى و ايـثـار و فـداكـارى و تـقـواى آن حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) داسـتـانـهـاى زيـادى در كـتـب تـفسير و تواريخ آمده است كه همه آنها ما را از بحث تفسيرى خـارج مى كند، ولى همينقدر بايد بگوئيم : كه در حديثى از حسين بن على (عليه السلام ) آمـده اسـت كـه مـى گـويـد: از پـدرم امـيـر مـؤ منان على (عليه السلام ) درباره ويژگيهاى زنـدگـى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و اخـلاق او سـؤ ال كردم ، و پدرم مشروحا به من پاسخ فرمود، در بخشى از اين حديث آمده است :
رفـتـار پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با همنشينانش چنين بود كه دائما خوشرو و خـنـدان و سـهـل الخـلق و مـلايـم بـود، هـرگـز خـشـن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عيبجو و مديحه گر نبود، هيچكس از او ماءيوس نمى شد، و هـر كـس بـه در خـانـه او مـى آمد نوميد بازنمى گشت : سه چيز را از خود رها كرده بود: مـجـادله در سـخـن پرگوئى ، و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود، و سه چيز را در مـورد مـردم رهـا كـرده بـود: كسى را مذمت نمى كرد، و سرزنش نمى فرمود، و از لغزشها و عيوب پنهانى مردم جستجو نمى كرد.
هرگز سخن نمى گفت مگر در مورد امورى كه ثواب الهى را اميد داشت ،
در مـوقـع سخن گفتن به قدرى نافذ الكلمه بود كه همه سكوت اختيار مى كردند و تكان نـمـى خـوردنـد، و به هنگامى كه ساكت مى شد آنها به سخن درمى آمدند، اما نزد او هرگز نـزاع و مـجـادله نـمـى كـردنـد... هـرگـاه فرد غريب و ناآگاهى با خشونت سخن مى گفت و درخـواسـتـى مـى كـرد تـحمل مى نمود، و به يارانش مى فرمود: هرگاه كسى را ديديد كه حاجتى دارد به او عطا كنيد، و هرگز كلام كسى را قطع نمى كرد تا سخنش پايان گيرد.
آرى اگـر ايـن اخلاق كريمه و اين ملكات فاضله نبود آن ملت عقب مانده جاهلى و آن جمع خشن انعطاف ناپذير در آغوش اسلام قرار نمى گرفتند، و به مصداق (لانفضوا من حولك ) همه پراكنده مى شدند.
و چـه خـوب است كه اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمانى پرتوى از خلق و خوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد.
روايات اسلامى نيز در اين زمينه چه درباره شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و چه درباره وظيفه همه مسلمين فراوان است كه در اينجا به چند روايت اشاره مى كنيم :
1 - در حديثى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: (انما بعثت لاتمم مـكـارم الاخـلاق : (مـن بـراى ايـن مـبـعـوث شـده ام كـه فضائل اخلاقى را تكميل كنم ).
بـه ايـن تـرتـيـب يـكـى از اهـداف اصلى بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) همين تكميل اخلاق فضيله است .
2 - در حـديـث ديـگـرى از آن حضرت آمده است : (انما المؤ من ليدرك بحسن خلقه درجة قائم الليـل و صـائم النـهـار): (مـؤ من با حسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شبها به عبادت مى ايستد، و روزها روزهدار است ).

3- - و بـاز از هـمـان حـضـرت آمـده اسـت كـه فـرمـود: مـا مـن شـى ء اثـقـل فـى المـيـزان مـن خـلق حـسـن : (چـيـزى در مـيـزان عمل در روز قيامت سنگين تر از خلق خوب نيست ).
4 - و نـيـز از آن حـضـرت نـقـل شـده كـه فـرمـود: احـبكم الى الله احسنكم اخلاقا الموطؤ ن اكـنافا، الذين يالفون و يؤ لفون ، و ابغضكم الى الله المشاؤ ن بالنميمة ، المفرقون بين الاخوان ، الملتمسون للبرءاء العثرات :
(از همه شما محبوبتر نزد خدا كسى است كه اخلاقش از همه بهتر باشد، همان كسانى كه مـتـواضـعند، با ديگران مى جوشند، و مردم نيز با آنها مى جوشند، و از همه شما مغبوضتر نـزد خـدا افراد سخن چينى هستند كه در ميان برادران جدائى مى افكند، و براى افراد بى گناه در جستجوى لغزشند).
5 - در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى خـوانيم : اكثر ما يـدخـل الناس الجنة تقوى الله و حسن الخلق : (بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوى و حسن خلق است ).
6 - در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : ان اكـمـل المـؤ مـنـيـن ايـمـانـا احسنهم خلقا: (از ميان مؤ منان كسى ايمانش از همه بهتر است كه اخلاقش كاملتر باشد).
7 - در حـديـثـى از امـام عـلى بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: عليكم بحسن الخلق ، فان حسن الخلق فى الجنة لامحالة ، و اياكم و سوء الخلق فان سوء الخلق فى النار لامحالة :
(بر شما لازم است به سراغ حسن خلق برويد، زيرا حسن خلق سرانجام در بهشت است ، و از سوء خلق بپرهيزيد كه سوء خلق سرانجام در آتش است ).
از مـجـمـوع اخـبـار فـوق بـه خوبى استفاده مى شود كه حسن خلق كليد بهشت ، وسيله جلب رضاى خدا، نشانه قدرت ايمان ، و همطراز عبادتهاى شبانه و روزانه است ، و حديث در اين زمينه بسيار فراوان است .
آيه و ترجمه


 


فلا تطع المكذبين (8)
ودوا لو تدهن فيدهنون (9)
و لا تطع كل حلاف مهين (10)
هماز مشاء بنميم (11)
مناع للخير معتد اءثيم (12)
عتل بعد ذلك زنيم (13)
اءن كان ذا مال و بنين (14)
إ ذا تتلى عليه ءايتنا قال اءسطير الا ولين (15)
سنسمه على الخرطوم (16)

 


ترجمه :

8 - حال كه چنين است از تكذيب كنندگان اطاعت مكن .
9 - آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها نرمش نشان دهند (نرمشى تواءم با انحراف از مسير حق ).
10 - و اطاعت از كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است مكن
11 - كسى كه بسيار عيبجو و سخن چين است .
12 - و بسيار مانع كار خير. و تجاوزگر، و گناهكار است .
13 - علاوه بر اينها كينه توز و پرخور و خشن و بدنام است .
14 - مبادا به خاطر اينكه صاحب مال و فرزندان فراوان است از او پيروى كنى .
15 - هـنـگـامـى كـه آيـات مـا بـر او خـوانـده مى شود مى گويد اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است .
16 - به زودى ما بر بينى او علامت و داغ ننگ مى نهيم .
تفسير:
از آنها كه داراى اين صفاتند پيروى مكن
بـعـد از ذكـر اخـلاق عظيم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در آيات گذشته آمده بـود در اين آيات به ذكر اخلاق دشمنان او مى پردازد تا در يك مقايسه ، فاصله ميان اين دو كاملا روشن شود.
نـخـسـت مى فرمايد: (از اين تكذيب كنندگان كه خدا و پيامبر و روز رستاخيز و آئين او را تكذيب مى كنند اطاعت و پيروى مكن ) (فلا تطع المكذبين ).
آنـهـا مـردمـى گـمـراه و اغـواگـرند، و تمام اصول حق را زير پا نهاده اند، و اطاعت از چنين كسانى حتى در يك كلام نتيجه اى جز گمراهى و بدبختى ندارد.
سـپـس به تلاش و كوشش آنها براى سازشكشيدن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشـاره كـرده مى افزايد: (آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها هم نرمش نشان دهند) (ودوا لو تدهن فيدهنون ).
نرمش و انعطاف به معنى صرفنظر كردن از قسمتى از فرمانهاى خدا به خاطر آنان .
مفسران نقل كرده اند كه اين آيات زمانى نازل شد كه رؤ ساى مكه پيامبر
(صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) را به پيروى از آئين نياكان و شرك و بتپرستى دعوت كردند، خداوند او را از اطاعت آنها نهى كرد.
بـعـضـى ديـگـر نـقـل كـرده انـد كـه (وليـد بن مغيرة ) كه از سران بزرگ شرك بود امـوال عـظـيمى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرضه داشت و سوگند ياد كرد كه اگر از آئينش بازگردد به او خواهد داد!
از لحـن آيات و از آنچه در تواريخ آمده است به خوبى استفاده مى شود كه وقتى مشركان كـوردل سـرعـت پـيـشـرفـت آئيـن اسلام را مشاهده كردند به فكر افتادند كه از طريق دادن امتيازاتى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) امتيازاتى از او بگيرند، و او را به نـوعـى سـازش بـكـشـانـنـد - هـمـانـگـونـه كـه روش هـمـه طـرفـداران بـاطـل در طـول تـاريـخ اسـت - لذا گـاه امـوال عـظيم ، و گاه زنان زيبا، و گاه پست و مقام بـرجـسته پيشنهاد مى كردند، و در حقيقت روح پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را با مقياس وجود خود اندازه - گيرى و مقايسه مى نمودند.
ولى قـرآن بارها به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هشدار داده كه هرگز كمترين انـعـطـافـى در بـرابـر ايـن پـيـشـنـهـادهـاى انـحـرافـى از خـود نـشـان نـدهـد، و بـا اهـل بـاطـل هـرگز مداهنه نكند، چنانكه در آيه 49 سوره مائده مى خوانيم : (و ان احكم بينهم بـمـا انـزل الله و لا تـتـبـع اهـوائهـم و احـذرهـم ان يـفـتـنـوك عـن بـعـض مـا انـزل الله اليـك ): (در مـيـان آنـهـا (اهـل كـتـاب ) بـر طـبـق آنـچـه خـدا نازل كرده حكم كن و از هوسهاى آنها پيروى مكن ، و برحذر باش كه تو را از تعليماتى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف نسازند).
(يدهنون ) از ماده (مداهنه ) در اصل از (دهن ) به معنى (روغن )
گـرفته شده ، و در اينگونه موارد به معنى نرمش و انعطاف به خرج دادن است . و معمولا اين تعبير در مورد انعطافهاى مذموم و منافقانه به كار مى رود.
سـپـس بـار ديـگـر از اطـاعـت آنـهـا نـهـى كرده و صفات نه گانه مذمومى را كه هر يك به تنهائى مى تواند مانع اطاعت و تبعيت گردد، برمى شمرد، مى فرمايد: (اطاعت از هر كس كـه بـسـيـار سـوگـنـد يـاد مـى كـنـد و پـسـت اسـت مـكـن ) (و لا تـطـع كل حلاف مهين ).
(حـلاف ) بـه كـسـى مـى گـويـنـد كـه بـسـيـار قسم مى خورد، و براى هر كار كوچك و بـزرگـى سـوگـنـد يـاد مـى كـنـد، و مـعـمولا اينگونه افراد در سوگندهاى خويش صادق نيستند.
(مـهـين ) از (مهانت ) به معنى حقارت و پستى است و بعضى آن را به معنى افراد كم فكر يا دروغگو يا شرور تفسير كرده اند.
سپس مى افزايد: (كسى كه بسيار عيبجو و سخن چين است ) (هماز مشاء بنميم ).
(هماز) از ماده (همز) (بر وزن طنز) به معنى غيبت كردن و عيبجوئى نمودن است .
(مـشـاء بـنـميم ) كسى است كه براى بر هم زدن و افساد در ميان مردم و ايجاد خصومت و دشمنى رفت و آمد مى كند (بايد توجه داشت كه اين هر دو وصف به صورت صيغه مبالغه آمده كه از نهايت اصرار آنها در اين كارهاى زشت حكايت مى كند).
در پـنجمين و ششمين و هفتمين وصف مى گويد: (كسى كه بسيار از كار خير جلوگيرى مى كند، و تجاوزگر، و گنهكار است ) (مناع للخير معتد اثيم )
نـه تـنـهـا خـود كـار خـيـرى نـمـى كـنـد و راه خـيـرى ارائه نـمـى دهـد، بلكه سدى است در مـقـابـل خـيـر و بـركت ديگران ، بعلاوه انسانى است متجاوز از حدود الهى و حقوقى كه خدا براى هر انسانى تعيين كرده ، و اضافه بر اين صفات ، آلوده هرگونه گناهى نيز هست ، به طورى كه گناه جزء طبيعت او شده است .
و سرانجام به هشتمين و نهمين صفات آنها اشاره كرده ، مى فرمايد: (او بعد از همه اينها پرخور، و بدنام است ) (عتل بعد ذلك زنيم ).
(عـتـل ) بـه طـورى كه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: به كسى مى گويند كه بسيار غذا مى خورد، و همه چيز را به سوى خود مى كشد، و ديگران را از آن باز مى دارد.
بعضى ديگر (عتل ) را به معنى انسان بدخوى كينه توز خشن ، يا انسان بى حياى بد خلق تفسير كرده اند.
(زنيم ) كسى است كه اصل و نسب روشنى ندارد و او را به قومى نسبت مى دهند در حالى كه از آنها نيست ، و در اصل از (زنمه ) (بر وزن قلمه ) به قسمتى از گوش گوسفند مى گويند كه آويزان است ، گوئى جزء گوش نيست و به آن وابسته است .
تـعـبـيـر بـه (بـعـد ذلك ) اشاره اى به اين معنى است كه اين دو صفت از صفات سابق زشتتر و نكوهيده تر است ، چنانكه جمعى از مفسران از آن استفاده كرده اند.
خلاصه اينكه خداوند در اينجا چنان ترسيمى از مكذبان و صفات زشت و
اخلاق رذيله آنها فرموده كه شايد در سرتاسر قرآن شبيه و نظير نداشته باشد، و به ايـن تـرتـيـب روشن مى سازد كه مخالفان اسلام و قرآن و مخالفان شخص پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) چـگـونه افرادى بوده اند، افرادى دروغگو، پست ، عيبجو، سخن چـين ، متجاوز گنهكار، بى اصل و نسب ، و به راستى از غير چنين افرادى مخالفت با چنان مصلح بزرگى انتظار نمى رود.
در آيـه بـعـد هـشـدار مـى دهـد (مـبـادا بـه خـاطـر ايـنـكـه آنـهـا داراى مال و فرزندان فراوان هستند در برابر آنها نرم و تسليم شوى ، و از آنها اطاعت كنى ) (ان كان ذا مال و بنين ).
بدون شك پيامبر هرگز تسليم نمى شد، و اين آيات در حقيقت تاءكيدى است بر اين معنى ، تا خط مكتبى و روش عملى او بر همه آشكار گردد، و هيچكس از دوست و دشمن چنين انتظارى نداشته باشد.
بـنـابـرايـن جـمـله فـوق تـتـمـه اى اسـت بـراى آيـه (و لا تـطـع كل حلاف مهين ) ولى بعضى گفته اند اين آيه در حقيقت بيان علت پيدايش اين صفات است ، يـعـنـى : غـرور نـاشـى از ثـروت و نـفـرات بـسـيـار آنـهـا را بـه ايـن رذائل اخـلاقـى مـى كـشـانـد، و بـه همين دليل در بسيارى از ثروتمندان و قدرتمندان بى ايـمـان هـمـه ايـن صـفـات ديـده مـى شـود، ولى لحـن آيـات بـا تـفـسـيـر اول مناسبتر است ، و به همين دليل غالب مفسران نيز آنرا برگزيده اند.
آيـه بـعـد عـكـس العمل اينگونه افراد را كه داراى چنين صفات پست هستند در برابر آيات الهى نشان مى دهد، و مى گويد: (هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود و مى گويد: اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است )! (اذا
تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين ).
و بـا ايـن بـهـانه و اين برچسب زشت از آيات خداوند فاصله مى گيرد، و آنها را به دست فـرامـوشـى مـى سـپـرد، و ديـگـران را نـيـز اغـوا مـى كـنـد، و بـه هـمـيـن دليـل نـبـايـد از چـنـيـن افـرادى اطـاعـت و پـيروى كرد، و اين تكميلى است بر نهى از اطاعت اينگونه افراد.
آخرين آيه مورد بحث از يكى از مجازاتهاى اين گروه پرده برداشته ، مى افزايد: (به زودى بر بينى و خرطوم او علامت و داغ ننگ مى نهيم )! (سنسمه على الخرطوم ).
ايـن تعبيرى است گويا و رسا بر نهايت ذليل ساختن آنها، زيرا اولا تعبير به (خرطوم ) بـيـنـى كـه تـنها در مورد خوك و فيل گفته مى شود تحقير روشنى براى آنها است ، و (ثـانـيـا) بـيـنـى در لغـت عـرب معمولا كنايه از بزرگى و عزت است همانگونه كه در فـارسـى نـيـز وقـتـى مـى گـوئيـم بـيـنـى او را بـه خـاك بـمـاليـد دليـل بـر ايـن اسـت كـه عـزت او را بـر بـاد دهـيـد (ثـالثـا) عـلامـت گذاردن مخصوص حيوانات است ، حتى در حيوانات در صورت آنها مخصوصا بر بينى آنها علامتگذارى نمى شود، و در اسلام نيز اين كار نهى شده است ، همه اينها با بيانى رسا مى گويد: خداوند ايـنـچـنـيـن افـراد طـغـيـانـگـر خـودخـواه مـتـجـاوز سـركـش را چـنـان ذليـل مـى كـنـد و كـوس رسـوائى آنـهـا را در هـمـه جا به صدا درمى آورد كه عبرت همگان گردند.
و تـاريخ اسلام نيز گواه بر اين معنى است كه اين دسته از مخالفان لجوج با پيشرفت اسـلام چـنـان خـوار و ذليـل شـدنـد كـه نظير و مانند نداشت ، و رسوائى در آخرت از آن هم بيشتر است .
بعضى از مفسران گفته اند كه بيشتر آيات اين سوره ناظر به (وليد بن
مـغـيـره ) يـكى از سران معروف شرك مى باشد، ولى مسلما اين معنى مانع از عموميت مفهوم آيات و گستردگى و شمول تعبيرات آن نيست .
نكته ها:
1 - رذائل اخلاقى
آيـات فوق گرچه توصيفى است از صفات رذيله مخالفان سرسخت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ولى در عين حال الگوئى براى تشخيص اين صفات به دست مى دهد، صفاتى كه انسان را از خدا دور مى سازد و در پرتگاه شقاوت و بدبختى مى افكند، صـفـاتـى كـه مـؤ مـنـان راسـتـيـن بايد به دقت مراقب باشند به آنها آلوده نشوند، لذا در روايات اسلامى نيز در اين زمينه تاءكيدهاى بسيارى شده است ، از جمله :
1 - در حـديـثـى از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى خـوانـيـم : الا انـبـئكم بـشـراركـم قـالوا بـلى يـا رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) قال : المشاؤ ن بالنميمة المفرقون بين الاحبة ، الباغون للبرءاء المعايب :
آيـا شـمـا را بـه شـريـرتـريـن افـراد شـمـا خـبـر دهـم ، گـفـتـنـد: آرى ، اى رسـول خـدا ! فـرمـود: آنـهـائى كـه بـسيار سخن چينى مى كنند، در ميان دوستان جدائى مى افكنند، و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند).
مخصوصا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) صريحا در اين زمينه توصيه مى كرد و فـرمـود: لا يـبـلغـنـى احـد عـن احـد مـن اصـحابى شيئا فانى احب ان اخرج اليكم و انا سليم الصدر:
(احـدى از شـمـا دربـاره هـيـچـيـك از يـاران مـن سـخـنـى كـه مـرا نـسبت به او بدبين سازد نقل نكند، چرا كه من دوست دارم با قلبى پاك با شما روبرو شوم ).
و بـالاخـره در حـديـث ديـگر از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فـرمـود: لا يـدخـل الجـنـة جـواظ، و لا جـعـظـرى ، و لا عتل زنيم .
(سـه گـروه وارد بـهـشـت نـمـى شـونـد، (جـواظ) (جـعـظـرى ) و (عـتـل زنـيـم ) راوى مـى گـويـد پـرسـيـدم (جـواظ) كـيـسـت ؟ فـرمـود: كـل جـمـاع مـنـاع : هـر كـس كـه بـسـيـار جـمـع مـى كـند و از ديگران منع مى نمايد، پرسيدم (جـعـظـرى ) كـيـسـت ؟ فـرمـود افـراد خـشـن و تـنـدخـو، پـرسـيـدم : (عـتل زنيم ) كيست ؟ فرمود: افراد شكمباره و بداخلاق ، آنها كه بسيار مى خورند و مى پوشند و بيدادگر و ظالمند)
2 - مداهنه و سازشكارى
از تـفـاوتـهاى روشنى كه ميان رهروان راه حق و بازيگران سياسى وجود دارد اين است كه گروه دوم روى اصول خاصى ثابت نيستند، بلكه هميشه
حـاضـرنـد در مقابل امتيازاتى كه مى گيرند امتيازاتى بدهند، و از اصولى كه دارند به خاطر منافعى صرفنظر كنند، مرام و عقائد آنها چيز مقدسى براى آنها نيست ، و دائما روى آن معامله مى كنند! و اين درست مضمون آيه فوق است كه مى گويد: (ودوا لو تدهن فيدهنون ): (آنها دوست دارند تو را هم به جرگه خود بكشند، همانگونه كه آنها مداهنه و معامله مى كنند تو هم مداهنه كنى ).
ولى گروه اول هرگز معامله گر نيستند، آنها هرگز اهداف مقدس خود را با هيچ بهائى از دسـت نـمـى دهند، و بر سر آن معامله نمى كنند، مداهنه و سازشكارى و اينگونه دادوستدهاى سـيـاسى در كار آنها نيست ، و يكى از بهترين نشانه هائى است كه مى توان سياستبازان حرفه اى را به وسيله آن شناخت و از مردان خدا جدا نمود.
آيه و ترجمه


إ نا بلونهم كما بلونا اءصحب الجنة إ ذ اءقسموا ليصرمنها مصبحين 17
و لا يستثنون (18)
فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون (19)
فاءصبحت كالصريم (20)
فتنادوا مصبحين (21)
اءن اغدوا على حرثكم إ ن كنتم صرمين (22)
فانطلقوا و هم يتخفتون (23)
اءن لا يدخلنها اليوم عليكم مسكين (24)
و غدوا على حرد قدرين (25)

 


ترجمه :

17 - ما آنها را آزموديم همانگونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم ، هنگامى كه
سوگند ياد كردند كه ميوه هاى باغ را صبحگاهان (دور از انظار مستمندان ) بچينند.
18 - و هيچ از آن استثنا نكنند.
19 - اما عذابى فراگير (شبانه ) بر تمام باغ آنها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند.
20 - و آن باغ سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى شد.
21 - صبحگاهان يكديگر را صدا زدند.
22 - كه به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد.
23 - آنها حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مى گفتند.
24 - مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود!
25 - آنها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند.
تفسير:
داستان عبرت انگيز (اصحاب الجنة )
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثروتمندان خودخواه و مغرور بود كه بر اثـر فـزونـى مـال و فـرزنـدان پـشـت پـا به همه چيز مى زنند، در اين آيات داستانى را دربـاره عـده اى از ثـروتـمندان پيشين كه داراى باغ خرم و سرسبزى بودند، و سرانجام بـر اثـر خيره سرى نابود شدند ذكر مى كند، داستانى به نظر مى رسد در آن عصر در ميان مردم معروف بوده ، و به همين دليل به آن استشهاد شده است .
نـخـسـت مـى فرمايد: (ما آنها را آزموديم همانگونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم ) (انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة ).
در ايـنكه باغ كجا بوده ؟ در سرزمين يمن در نزديكى شهر بزرگ صنعاء؟ يا در سرزمين حبشه ؟ يا در ميان بنى اسرائيل در سرزمين شام ؟ و يا طائف ؟ گفتگو
است ولى مشهور همان يمن است .
مـاجـرا چـنـيـن بـود كـه ايـن بـاغ در اختيار پيرمرد مؤ من قرار داشت ، او به قدر نياز از آن بـرمـى گـرفـت ، و بـقـيـه را بـه مـسـتـحقان و نيازمندان مى داد، اما هنگامى كه چشم از دنيا پـوشـيـد، فـرزنـدانـش گـفـتـنـد: مـا خـود بـه مـحـصـول ايـن بـاغ سزاوارتريم ، چرا كه عـيـال و فـرزنـدان مـا بـسـيـارنـد، و مـا نـمـى تـوانـيـم مـانـنـد پـدرمـان عمل كنيم ! و به اين ترتيب تصميم گرفتند تمام مستمندان را كه هر ساله از آن بهره مى گرفتند محروم سازند، و سرنوشت آنها همان شد كه در اين آيات مى خوانيم :
مـى گـويـد: (مـا آنـهـا را آزمـوديـم ، آن زمـان كه سوگند ياد كردند كه ميوه هاى باغ را صبحگاهان و دور از انظار مستمندان بچينند) (اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين ).
(و هيچ از آن استثنا نكنند) و براى مستمندان چيزى فرو نگذارند (و لا يستثنون ).
ايـن تـصـمـيـم آنـهـا نـشـان مـى دهـد كـه ايـن كـار نـاشـى از نـيـاز نـبـود، بـلكه ناشى از بـخـل و ضـعـف ايـمـان آنـهـا بـود، زيـرا انسان هر قدر هم نيازمند باشد مى تواند كمى از مـحـصـول يـك بـاغ پردرآمد را به نيازمندان اختصاص دهد، بعضى گفته اند منظور از عدم استثناء اين است كه آنها (الا ان يشاءالله ) نگفتند، يعنى آنقدر مغرور بودند كه گفتند مى رويم و اين كار را مى كنيم حتى خود را از گفتن (انشاءالله ) بى نياز ديدند.
ولى تفسير اول صحيحتر است .
سـپـس در ادامـه ايـن سـخـن مـى افزايد: (به هنگام شب ، در آن موقع كه همه آنها در خواب بـودنـد عذاب و بلائى فراگير از ناحيه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند) (فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون ).
آتـشـى سـوزان و صـاعـقه اى مرگبار چنان بر آن مسلط شد كه (آن باغ خرم و سرسبز هـمـچـون شـب سـيـاه و ظـلمـانى گرديد) و جز مشتى خاكستر از آن باقى نماند (فاصبحت كالصريم ).
(طـائف ) از مـاده (طواف ) در اصل به معنى كسى است كه بر گرد چيزى مى گردد، ولى گاه كنايه از بلا و مصيبتى است كه در شب روى مى دهد، و منظور در اينجا همين است .
(صـريـم ) از مـاده (صـرم ) بـه مـعـنـى (قطع ) است و در اينجا به معنى (شب ظلمانى )، يا (درخت بدون ميوه ) يا (خاكستر سياه ) است : زيرا شب با فرا رسيدن روز قـطـع مـى شـود هـمـانـگـونه كه روز با فرارسيدن شب ، و لذا گاهى به شب و روز (صـريـمـان ) مى گويند، به هر حال منظور اين است كه آنچنان اين بلاى آسمانى كه ظـاهـرا صـاعـقه عظيمى بوده است در اين باغستان فرود آمد كه تمام آن را يكجا آتش زد، و چـيـزى جـز مـشـتـى زغـال و خـاكستر سياه از آن باقى نماند، و صاعقه ها هرگاه به چيزى بزنند همين گونه خواهد بود.
بـه هـر حال صاحبان باغ به گمان اينكه درختهاى پربارشان آماده براى چيدن ميوه است (در آغاز صبح يكديگر را صدا زدند) (فتنادوا مصبحين ).
و گـفـتـند: (به سوى كشتزار و باغستان خود حركت كنيد، اگر مى خواهيد ميوه هاى خود را بچينيد)! (ان اغدوا على حرثكم ان كنتم صارمين ):
(اغـدوا) از مـاده (غـدوة ) بـه مـعـنـى اول روز اسـت ، و لذا به غذائى كه در آغاز روز خـورده مـى شـود (صـبـحـانـه ) (غـداء) مـى گـويند (هر چند در تعبيرات عربى روزمره كنونى (غداء) به ناهار گفته مى شود).
بـه ايـن تـرتيب (آنها به سوى باغشان حركت كردند در حالى كه آهسته با هم سخن مى گفتند) (فانطلقوا و هم يتخافتون ).
(كه مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود)! (ان لا يدخلنها اليوم عليكم مسكين ).
و چـنـان آهـسـته سخن مى گفتند كه صداى آنها به گوش كسى نرسد، مبادا مسكينى خبردار شـود، و بـراى خـوشـه چـيـنى ، يا گرفتن مختصرى ميوه براى سير كردن شكم خود، به سراغ آنها برود!
چـنـيـن بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـه خـاطـر سـابـقـه اعـمـال نـيـك پدر، جمعى از فقرا همه سال در انتظار چنين ايامى بودند كه ميوه چينى باغ شروع شود و بهره اى
عـائد آنـهـا گردد، و لذا اين فرزندان بخيل و ناخلف چنان مخفيانه حركت كردند كه هيچكس احـتمال ندهد چنان روزى فرا رسيده ، و هنگامى فقرا باخبر شوند كه كار از كار گذشته باشد.
و بـه ايـن ترتيب (آنها صبحگاهان به قصد باغ و كشتزار خود با قدرت تمام بر منع مستمندان حركت كردند) (و غدوا على حرد قادرين ).
(حرد) (بر وزن سرد) به معنى ممانعت تواءم با شدت و غضب است ، آرى آنها از تمنا و انـتـظـار مـسـتـمـنـدان عـصـبـانـى بـودنـد، و تـصـمـيـم داشـتـنـد بـا كمال قدرت از آنها جلوگيرى كنند (و لذا اين تعبير در مورد سالهائى كه باران قطع مى شود، يا شترى كه شير آن نيز قطع شده بكار مى رود).
اكنون ببينيم سرانجام كار آنها به كجا انجاميد:


این وب سای بخشی از پورتال اینترنتی انهار میباشد. جهت استفاده از سایر امکانات این پورتال میتوانید از لینک های زیر استفاده نمائید:
انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس